گردون

همه نوع سخن

گردون

همه نوع سخن

خط خطی

تو مقدمه گفتم یه جرقه: 

 

آره اینکه این وبلاگو راه انداختم هدف دارم هدف: 

حالا اینو بخون شاید بعدش بتونم حرف بزنم 

 

از کجا شروع کنم این خط بدون پایان را...

 

از نقطه ای شروع کردم ولی پایانی ندارد...

 

روز به روز دل تنگی ام بیشتر میشود...

 

دل تنگ چه چیزی یا چه کسی نمیدانم؟!؟!

 

اما جای خالی اش را در زندگی ام احساس میکنم...

 

مینویسم که فراموش نکنم روزگاران سرد و تاریک را...

 

مینویسم که فراموش نکنم روزگاران سخت سنگی را...

 

نوری شبیه...

 

نمیدانم شبیه چیست!!!

 

شدتش زیاد است...

 

نمیتوانم در آن نگاه کنم چشمانم را میازارد...

 

نه !!! شدت آن زیاد نیست

 

این چشمان من است که قدرت نگریستن در آن را ندارد...

 

در جاده های تاریک میدوم اما این جاده انتهایی ندارد...

 

این جاده تباهی است که من در آن پا نهاده ام...

 

مینویسم که فراموش نکنم روزگاران باد و باران را...

 

مینویسم که فراموش نکنم روزگاران تلخ وسوسه را...

 

جای خالی او در زندگی ام هیچ جایگزینی ندارد...

 

این جاده سیاه هدیه این روزگار است  . خیلی دوست دارم آن را پس بدهم...

 

و حالا تو ای یار بگو:


راه برگشت این جاده چیست؟!

چرا چشمان خسته ام سوی نگرش در این نور را ندارد؟!

 

این جای خالی مربوط به چیست؟!

 

ترسی که سراسر وجودم را فراگرفته آیا مربوط به افتادن در این جاده است؟!

 

نمیدانم...نمیدانم...نمیدانم...

 
نظرات 1 + ارسال نظر
شین شین!!!!!!!! یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:51 ب.ظ

اینا همش منم!!!!!!واااااااااااااااااااااااااااااایییییییی!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد