گردون

همه نوع سخن

گردون

همه نوع سخن

ذهن کور

سیاستمداران فکر می کنن خودشون از همه آگاه تر و شاخص تر هستند و ولو می شوند روی صندلی های داغ  و  برای خودشون ویسکی می ریزن و  وقتی داغ می شوند و سرشون سنگین می شود فلسفه می بافند...  

حالا  در مورد جمهوری اسلامی شروع کردن به سمپاشی و اینکه جمهوری اسلامی از حماس حمایت می کنه و بهشون حال میدهد، نه بابا اینطور ها   هم که فکر می کنید نیست و مگر جمهوری اسلامی نادونه که به یه سازمانی نون برسونه که واسش نه نون داره نه آب....هان...  

فرض کنیم  که یه لقمه هم واسشون پرت کنه، اون می تونه از اسراییلی ها حفظشون کنه؟ 

 

نه بابا جان! جمهوری اسلامی یه جایی می خوابد که آب زیرش نره! 

چی فکر کردین؟؟؟ 

 

می آید به احزاب سر شناس فلسطین حال می دهد که لااقل تو دنیا مطرح بشه و دل بعضی از مخالفان داخلی و خارجی خودشو بسوزاند....  

نه اینکه به سازمان حماس کمک کنه که دیگه از دید جهانی پنبه اش رو زدن و قراره به زودی شاخش شکسته بشه!!!  

آره جونم یا خیلی ساده دل هستی یا اینکه سادگی می کنی که به حرفهای بد بد اونها گوش می دهی یک کم هم دو دو تا  کن پیش خودت ،می فهمی چه خبره؟ 

چمدان

۸صبح: 

آقای مدیر پس از یک هفته ماموریت دولتی که بیش از 6000 هزار دلار برای مملکت آب خورده بود و خدایش یک قرون هم دستاورد نداشت مثل برج زهر مار وارد دفترش شد و جواب سلام منشی و بنده را هم نداد بعد از چند دقیقه منو صدا زد و گفت : امروز اصلا حوصله ندارم و موقع برگشت از فرودگاه چمدانم رو پیدا نکردم .سعی کن تا آخر وقت اداری اثری ازش پیدا کنی که کلی مدارک مهم از خارج آوردم که می تونه آقتصاد کپک زدمونو نجات بده خلاصه کلی واسم ارزش داره (البته نه چمدونش هر چند که اون چمدونو هم از اسپانیا عید پارسال که اداره فرستاده بودمان تشویقی خریدم) برو ببینم چکار می کنی -اگه پیدا کنی 4 روز هم ماموریت نرو واست درخواست می کنم. 

من هم چند تا سوال از مدیرمان کردم و چون می دونستم چمدان پر از سوغات واسه عیال مدیر عزیزمان هست و اگر عیال به سوغاتی ها نرسه مدیرمان هم پروژه های مهمی رو از دست می دهد زود راه افتادم طرف فرودگاه.... 

9:30 فرودگاه سالن B4 

پس از کلی پرس و جو بالاخره فهمیدم چمدانهای مفقودی در قسمت جامه دان فرودگاه قابل رهگیری است خلاصه با هزار تا پارتی بازی رفتم داخل و از کارمند قسمت سراغ چمدان آقای مدیر را گرفتم؟! 

مسوول مربوطه با چند تا سوال جورو واجور که اینگار یک کودک 3 ساله گم شده است با دقت مشخصات چمدان را گوش داد و پاسخ داد در سیستم چنین موردی گزارش نشده است 

من که جوش چند روز ماموریت  مفت رو میزدم یک کم پیاز داغ قضیه رو بالا بردم و شروع کردم به داد و فریاد که این چه وضعیه .مگر در هواپیما رو باز می زارین که بار مردم گم میشه؟؟؟ 

 

12:30 

برگشتم اداره و گزارش پیدا نشدن چمدان قیمتی مدیر رو دادم به آقا.... 

ایشان فرمود نمازم را می خونم با هم میرویم فرودگاه..... 

 

14:25 بازم داخل سالنB4 

 

آقای مدیر با نشون دادن کارت شناسایش که حاکی از پست مهم دولتی بود پس از احترام زیاد که بهشون گذاشته شد به قسمت گمرک هدایت شد و ما را به دفتر رییس گمرک بردند ومدیر با سر و صدای فراوان که می خواست بفهماند که شما کار بلد نیستید شروع کرد به ایجاد نارضایتی از رییس گمرک... 

 

آقای رییس گمرک هم با آرامش کامل طوری که میخواست طرح تکریم ارباب رجوع رعایت بشه به مدیر عزیزمان گفت:  

 

آقای کمالی شما مطمئن هستید که چمدانتان را از منزل همراه داشتید؟و طبق معمول یادتان نرفته است!!! 

آقای مدیر که تا بناگوش سرخ شده بود گفت: منظورتان از طبق معمول چیست؟ 

 

رییس گمرک جواب داد: 

آقای کمالی من هم روستایی شما هستم و همان راننده ای که اولین بار شما را آوردم تهران و همان 37 سال پیش هم شما ادعا می کردید چمدانتان گم شده که بعدا معلوم شد شما چمدانی با خود نیاورده بودید..... 

بله آقای مدیر عزیز زمان مثل برق می یادو میره ولی خاطرات فراموش نمی شوند ...هم ولایتی عزیز... 

حالا دیگه ساعت 16:30 دقیقه است و چمدان نه واسه من نون شد نه واسه مدیر پروژه..... 

گوسفند

یادمه وقتی دبیرستانی بودم در مورد خرج دادن بعضی آدمها یه چند صفحه سیاه کردم و هنوز هم جرات ندارم بیرون بیارمش یا اینکه تو یکی از وبلاگها بگذارمشون... خودم فکر می کنم خیلی سیاسی نوشتم ولی حالا که فکر می کنم و بلاگهای دیگر دوستانو می بینم ،تازه می فهمم سیاسی که نبوده هیچ ،باله فکاهی بوده، خب دیگه با نو گرایی و دگر اندیشی آقایون و خانمها موضوعات یه بار سیاسی می شه یه بار ورزشی ،مثلا چند صفحه از متون پینک فلوید را سال ۷۲ ترجمه کردم ولی جرات نداشتم به کسی بگم پینک فلوید گوش  می دم چه برسه به ترجمه آیاتش ،اونوقت یه مدت دیگه دیدم آقای وزارت ارشاد چون دیده بود سود خوبی داره اجازه چاپشو به یکی از عزیزان مو تر جم  داده بود ،حالا دختر خاله کدومشون بود والا من نفهمیدم. 

 

خب از گوسفند چه خبر؟ 

ولش کن! 

پینک فلویدو و ماجرای the wall 

 

می گفتن نذر اگر به گردنت باشه خیلی واست گرون تموم می شه حالا اگه نذرتو بفروشن چی از توش در می یاد هان!!!!! 

آقا هدف دارم..... گوش کن 

 

بعد از کلی چک و چونه زدن بالاخره اداره پدر سلیم موافقت کرد که بعد از تموم سوگولی های آقای رییس یه وام چند میایونی هم به پدر سلیم  تعلق بگیره کلی واسش نقشه کشیدن عیال و بچه ها یکی موتو می خواست یکی شتر می خواست یکی ماهواره (از همین کارهای لقی که توش انجام میدن و هر کی ببینه گناه کبیره میکنه) می خواست با یک تیلویزیون دیواری مثل مال فرودگاه مهر آباد  خلاصه هر کسی یه سازی زد تا بلاخره پدر سلیم اعصابش قاطی کرد و گفت یک قرونشو واسه کارهای لقی خرج نمی کنم و کلی در به دری دارم- خواهر برادرهای سلیم ساکت شدن خلاصه وام رو گرفتنو ...... دیگه به ما مربوط نیست چیکارش کردن 

 

واسه تشکر از این لطف الهی که شامل حالشون شد و یه پول غلمبه بعد از 26 سال کار کردن از صدقه سر کسو کارهای آقای مدیر کل مالی پدر سلیم یه گوسفند نذر هیاتشون کرد که امسال جلو دسته عذاراری بزنه زمین 

گوسفند زبون بسته به زمین گرم نشستو و پوستشو کندنو بردن تو مطبخ هیات.... 

پدر سلیم که جلو در و همسایه احساس غرور می کرد و تو خیالش این بود که ابا عبدا... خیلی از کار ایشون حال کرده دستشو به کمر زد و سرشو بالا گرفتو رفت تو مطبخ هیات.... 

 

آقا چشمتون روز بد نبینه پدر سلیم از اینکهدید سر گوسفندش دارن قیمت می زارن کلی ناراحت شد از طرفی دیگه گوسفند هم مال ایشون نبود   حالا دیگه گوسفندشون بود 

پدر سلیم گفت: 

آقا سید مگه نمی خواهین آبگوشت بز باش درست کنین بدین به ملت بخورن؟ 

سید گفت: 

دلت خوشه سقف هیات داره می یاد پایین رو سر مردم تو می گی بده بخورن  مگه مردم بز باش نخورده هستن اخوی؟ 

گوسفند  زبون بسته به قیمت دو برابر زنده اش به فروش رسیدو پدر سلیم آرزوی بز باش به دلش موند 

و با خودش گفت من باشم که دیگه نذر هیات سید اینا نکنم.... و دفعه بعد بز باشو خودم بپزم و به خلق خدا بدم.