گردون

همه نوع سخن

گردون

همه نوع سخن

چمدان

۸صبح: 

آقای مدیر پس از یک هفته ماموریت دولتی که بیش از 6000 هزار دلار برای مملکت آب خورده بود و خدایش یک قرون هم دستاورد نداشت مثل برج زهر مار وارد دفترش شد و جواب سلام منشی و بنده را هم نداد بعد از چند دقیقه منو صدا زد و گفت : امروز اصلا حوصله ندارم و موقع برگشت از فرودگاه چمدانم رو پیدا نکردم .سعی کن تا آخر وقت اداری اثری ازش پیدا کنی که کلی مدارک مهم از خارج آوردم که می تونه آقتصاد کپک زدمونو نجات بده خلاصه کلی واسم ارزش داره (البته نه چمدونش هر چند که اون چمدونو هم از اسپانیا عید پارسال که اداره فرستاده بودمان تشویقی خریدم) برو ببینم چکار می کنی -اگه پیدا کنی 4 روز هم ماموریت نرو واست درخواست می کنم. 

من هم چند تا سوال از مدیرمان کردم و چون می دونستم چمدان پر از سوغات واسه عیال مدیر عزیزمان هست و اگر عیال به سوغاتی ها نرسه مدیرمان هم پروژه های مهمی رو از دست می دهد زود راه افتادم طرف فرودگاه.... 

9:30 فرودگاه سالن B4 

پس از کلی پرس و جو بالاخره فهمیدم چمدانهای مفقودی در قسمت جامه دان فرودگاه قابل رهگیری است خلاصه با هزار تا پارتی بازی رفتم داخل و از کارمند قسمت سراغ چمدان آقای مدیر را گرفتم؟! 

مسوول مربوطه با چند تا سوال جورو واجور که اینگار یک کودک 3 ساله گم شده است با دقت مشخصات چمدان را گوش داد و پاسخ داد در سیستم چنین موردی گزارش نشده است 

من که جوش چند روز ماموریت  مفت رو میزدم یک کم پیاز داغ قضیه رو بالا بردم و شروع کردم به داد و فریاد که این چه وضعیه .مگر در هواپیما رو باز می زارین که بار مردم گم میشه؟؟؟ 

 

12:30 

برگشتم اداره و گزارش پیدا نشدن چمدان قیمتی مدیر رو دادم به آقا.... 

ایشان فرمود نمازم را می خونم با هم میرویم فرودگاه..... 

 

14:25 بازم داخل سالنB4 

 

آقای مدیر با نشون دادن کارت شناسایش که حاکی از پست مهم دولتی بود پس از احترام زیاد که بهشون گذاشته شد به قسمت گمرک هدایت شد و ما را به دفتر رییس گمرک بردند ومدیر با سر و صدای فراوان که می خواست بفهماند که شما کار بلد نیستید شروع کرد به ایجاد نارضایتی از رییس گمرک... 

 

آقای رییس گمرک هم با آرامش کامل طوری که میخواست طرح تکریم ارباب رجوع رعایت بشه به مدیر عزیزمان گفت:  

 

آقای کمالی شما مطمئن هستید که چمدانتان را از منزل همراه داشتید؟و طبق معمول یادتان نرفته است!!! 

آقای مدیر که تا بناگوش سرخ شده بود گفت: منظورتان از طبق معمول چیست؟ 

 

رییس گمرک جواب داد: 

آقای کمالی من هم روستایی شما هستم و همان راننده ای که اولین بار شما را آوردم تهران و همان 37 سال پیش هم شما ادعا می کردید چمدانتان گم شده که بعدا معلوم شد شما چمدانی با خود نیاورده بودید..... 

بله آقای مدیر عزیز زمان مثل برق می یادو میره ولی خاطرات فراموش نمی شوند ...هم ولایتی عزیز... 

حالا دیگه ساعت 16:30 دقیقه است و چمدان نه واسه من نون شد نه واسه مدیر پروژه..... 

نظرات 1 + ارسال نظر
taniya سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.nikbakht-nekoonam.blogfa.com

salam salam
khodam aval shodam
kheyli khoob minevisiyaaaaaaaaaaaaaa
age footbali hasti be webe manam biya

bye bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد